اواخر ماه صفر بود، تازه از سفر کربلای اربعین برگشته بودیم درد در ناحیه شکمش بود و خیلی اذیتش میکرد کف حجره میخوابید و به خودش میپیچید گریه میکرد، میگفتیم علی اونقدر درد داری که گریه میکنی؟ قوی باش پسر، میگفت نه؛ دارم به یاد غربت امام مجتبی (ع) گریه میکنم؛ میگن زهر، پاره های جیگر آقا رو کنده بود
شهید علی خلیلی
راوی دوست شهید
اضافه کردن نظر