تـلنگـــر
بهـلول هــارون را در حــمام دید و
گفت به من یک دینار بدهڪاری
طلب خود را مــےخــواهــم
هــارون گفت اجازه بده از حمــــام
خارج شوم منڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت
در روزقیامت هم اینچنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود
پس طلبدنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و
دستـتخــالـی
اضافه کردن نظر