عطر اشک رنگ خون
امان از زمان که میگذرد و داغ بر دل میگذارد. امشب اما، زینب، این شیرزنِ اُسوهٔ صبر و استقامت؛ چه آرام میان خیمه، دو تازهجوانش را برای رزم آماده میکند. کاش نبیند چشمان این مادر فردایی را که سر فرزندانش را بر سر نیزه میزنند. طلوع نکند آفتابی که از میان شکاف خیمه، جرعهجرعه خون دل بنوشد و دَم برنیاورد، مبادا که آرامش اهل خیام پَرکشد. نرسد دقایقی که شرحهشرحه شدن جگرگوشههایش را ببیند و مژگانش را برهم نهد، مبادا که برادر خجالت کشد. این آفتاب در حجاب است که امشب، گرمیِ پَرتوانش، دل اهل حرم را گرم نگه میدارد. امان از دلی که خون میشود و دم بر نمیآورد.
اضافه کردن نظر