📜 ۲۹ ذیالحجه 📜
🔰در غربت خاکستری غروب، مشعل ها یک به یک روشن شدند و سو سو زدند و خیمه گاه،در محاصرۀ مردان سپاه حُر، آماده شد برای نماز •••
🔵حُرریاحی، با فاصله از خیمه گاه، و در اندیشه و تنها به آنان زُل زده بود •••
••• حارث نزدیک شد و با احتیاط نگاهی به او کرد •••
+ گفت:
“تا بحال ندیده بودم اختیار بدست احساس و عاطفه دهید.”
••• حُر او را برانداز کرد •••
– گفت:
“اکنون نیز همانگونه ام.”
🔹و سپس، در سکوتی طولانی نگاه اش را به خیمه گاه سپرد.🔹
+ حارث گفت:
“پس چرا علی رغم فرمان امیر، مجال دادید به راهشان ادامه دهند؟”
🔺حُر مدتی ساکت ماند، و سپس آهی کشید.🔻
– گفت:
“چون تا بحال در برابر اهل بیت رسول الله نایستاده بودم/n”
● ۱ روز تا محرم ●
● ۹ روز تا تاسوعا ●
روایت_کاروان_عشق
روزشمار_محرم
مجتبی_فرآورده
اضافه کردن نظر