محمد نشست رو مبل،چادرم رو از رو سرم در اوردم و نشستم کنار پاش…..
خواست بیاد پایین بشینه که دستمو گذاشتم رو زانوش و مانع شدم
سرم رو گذاشتم رو زانوش و اشک میریختم
_ ببخش اگه مخالفت کردم.
بخدا فقط ترسیدم از اینکه…..
دستش و کشید رو موهام و چیزی نگفت
_ شهید شدی شفاعتم میکنی؟
+لیاقتشو ندارم،ولی اگه داشتم مگه میشه
پارهی تنمو شفاعت نکنم؟…
اضافه کردن نظر