با انتشار خبر شهادت سید، درب حوزه حمزه محشری به پا بود، تصویر بزرگی از سید در کنار خیابان نصب شده بود و صدای نوحه فضا را پر کرد، چشمم افتاد به موتورسواری که مدام میزد به پیشانی اش و زار زار گریه میکرد، صدایم کرد و گفت:
من همونم که چند ماه پیش به خاطر دزدیدن طلا دستگیرم کردین، این شهید همون سید بامرام و خوش رو نیست که اون شب اجازه داد برم؟
تا پاسخ مثبت مرا شنید صدای گریهاش بلندتر شد و گفت:
به خدا من بعد از حرفهای سید عوض شدم، خلاف را کنار گذاشتهام و چسبیدهام به زندگی و زن و بچهام
یادم آمد آن شب سید به او قرآن کوچکی هدیه داد و گفت:
توی شب میلاد علمدار کربلا و در پناه قرآن برو، اما دیگه از این کار دست بکش.
🌷شهیدسیدمجتبےابوالقاسمی
اضافه کردن نظر