ایشان پاسدار بودند و من چون پاسداران را دوست داشتم و او فردى با ایمان بود، جواب مثبت دادم، در روز تولّد امام حسین (ع) عقد کردیم، ایشان به من گفتند اشکالى ندارد که من با لباس سپاه سر سفره ى عقد بنشینم، گفتم من افتخار مىکنم
به نماز مقیّد بود، در سر سفره عقد از من پرسیدند آیا نمازتان را خوانده اید؟ تا صداى اذان را مىشنیدند، بلند میشدند، وضو میگرفتند و نمازشان را میخواندند، به من هم میگفتند شما بیایید نمازتان را بخوانید بعد از مراسم عقد، اوّلین جایى که رفتیم حرم مطهّر امام رضا (ع) بود
به خانوادههاى شهدا احترام مىگذاشت، میگفت در حضور خانوادههاى شهدا نخندید، چون آن ها ناراحت مىشوند، اگر فرزند شهیدى را مىدید در آغوش مىکشید و بسیار گریه مىکرد
شهیدعلےاکبرحسینپوربرزشی
اضافه کردن نظر