یک جوان ۲۳ ساله در دفترچه خاطرات دوران جنگ اینطور نوشته
برای گشت شبانه ما را برده بودند خسته و کوفته آمدم، فکر کردم یک چرتی میزنم، بعد بیدار میشوم و نمازم را میخوانم، بر اثر خستگی زیاد خوابم برد دیدم ساعت از نیمهشب گذشته و نمازم قضا شده است سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم که چرا نمازم قضا شد، خود را ملامت کردم و حالت اندوه تا یک هفته دست از سرم برنداشت
شهید حسن باقری
اضافه کردن نظر