متن:
و من خطبه له علیه السلام المعروفه بالشقشقیه
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ . . .
ترجمه:
این خطبه به شقشقیّه معروف است
محاکمه تاریخ
الا ای تاریخ به خدا سوگند که فرزند ابو قحافه خلافت مسلمین را چون پیراهن بیقوارهای درپوشید در حالی که به خوبی میدانست ناخدای کشتی خلافت جز «علی» (ع) نیست.
فضایل چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر «آسمان جایم» تیزپروازی نرسد، امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بییاور قیام کنم و یا بر تاریکیهای کور صبر پیشه سازم تاریکی هایی که بزرگ سالان را فرسوده و فرتوت سازد، و بر سیمای نوجوانان غبار پیری بپاشد، و مؤمن را به رنج آورَد تا آنگاه که به ملاقات خدا بشتابد.
پس شکیبایی را عاقلانهتر یافتم و آن را برگزیدم. آری، صبر کردم، امّا چه صبری چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. میدیدم که میراثم به تاراج میرود.
خلافت دست به دست شد
این چنین بود تا روزگار خلیفه اول بسر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد. آنگاه امام (ع) از قول «اعشی»، شاعر معروف عرب، چنین مَثَل آورد:
«چه دور است بین روز من که بر پشت اشتری زیر تازیانه خورشید میرانم، با روز «حیّان» برادر «جابر» که در سایهسار منزل میآرمد.» شگفتا او که در زندگیش میخواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد راستی هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند به هر صورت او که طبیعتی خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت طبیعتی که برخورد با آن «جراحت شمشیر» بود و ارتباط با آن «سوهان روح» و مالامال از لغزش ها و عذر خواهی ها.
«مرکب» خلافت زیر پای «راکب» تندخوی آن تعادل از کف داد و همه راههای چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ میگرفت بینیاش مجروح میشد، و اگر رهایش میساخت سقوط میکرد. به خدا سوگند، مردم در بیراهه و بیثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من هرچه بود، بر این رنج طولانی و اندوه جانکاه شکیبا بودم تا راهش به پایان رسید.
امان از این شورا
او در واپسین دم حیات، خلافت را در جمعی قرار داد که مرا یکی از آنان میپنداشت. خدایا، فریاد از این شورا اگر در آغاز مرا همسنگ نخستین نمیدیدند امروز با اینانم نمیسنجیدند، امّا هرچه بود با آنان سازگاری کردم و در فرود و فرازشان یار گشتم. ولی توطئه به ثمر نشست:
یکی از آن جمع به حسادت، از من روی گرداند و دیگری به خویشاوندش رأی داد با مسائل ناپسندی که گفتن را نسزد. تا سرانجام سومین از آن باند به خلافت برخاست، در حالی که باد نخوت به غبغب افکنده و هدفی جز کام جویی از خلافت در سر نپرورده بود، و همراه او فامیلش به غارت بیت المال پرداختند و چون شتری که بر گیاه بهاران درآمده، مال خدا را بر باد دادند.
تا آن روز که رشتههایش گسیخت و کردار ناشایستش گریبانش را گرفت و غوطهوری در نعمت، و طغیان در بهرهوری، و سوء استفاده از اموال عمومی هلاکش ساخت.
مدینه از جا کنده شد
پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنجدیده به یک باره چون یال کفتار از هر سوی به خانهام ریختند، آنچنان که بازویم شکست و ردایم دریده گشت. آنان به فشردگی گوسپندان گرگ زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به سویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند.
امّا وقتی به امر حکومت قیام کردم گروهی بیعت خود را شکستند، و دیگر گروه از حوزه دین رخ بر تافتند، و سه دیگر ناجوانمردانه ستم روا داشتند، گویی سخن خدای را نشنیدند آنجا که فرماید:
«سرای جاوید ویژه آنانی است که فکر برتری جویی و فساد در زمین را در سر نپرورند، که سرانجام نیکو مخصوص پرواپیشگان است».
آری، به خدا سوگند، پیام الهی را شنیدند و دریافتند، ولی زیبایی دنیا در چشمشان جلوه کرد و دلشان را بربود. الا ای تاریخ سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت، و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که بر شکمبارگی ستمگر و محرومیّت ستمدیده «صحّه» نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها میکردم و هرگز زیر بار مسؤولیّت نمیرفتم و همان گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز میهشتم، و میدیدید این دنیایی که بدان مینازید و دین بدان میبازید، در دیدگاه من از آب بینی ماده بزی بیارزشتر است.
خطبه امام قطع شد
چنین روایت کنند: آنگاه که خطبه امام بدین جا رسید مردی عراقی برخاست و نامه ای را به حضرت تقدیم داشت [گویند مسایلی بود که پاسخ می خواست].
امام – علیهالسّلام – نامه را گرفت و بی درنگ بدان نظر افکند و آنگاه که از خواندنش فراغت یافت، ابن عبّاس گفت: ای امیر مؤمنان، خطبهات را از ما دریغ مدار و از آنجا که قطع فرمودی، ادامه ده. امام فرمود:
دریغا چه دور است ای پسر عبّاس آتشفشانی بود که خاموش شد.
ابن عبّاس گوید: به خدا سوگند، هرگز بر هیچ کلامی چون این کلام علی – علیهالسّلام – تأسّف نخوردم که بدانجا که میخواست، نرسید.
شریف رضی گوید: منظور حضرت در این خطبه از جمله «کَراکِبِ الصَّعْبِ اِنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ اِنْ أَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» آن است که اگر سوار، مهار شتر را تنگ گیرد در حالی که آن سر بر تابد، بینیاش مجروح شود، و اگر سست گیرد در حالی که چموشی کند، سقوط نماید و اختیار از کف رود.
کلمه «اشنق النّاقْ» آنگاه گفته شود که سر شتر را با مهار کشد و آن را بالا برد، و معنای کلمه «شنَقَها» نیز همین است. یعنی در اینجا فعل ثلاثی مجرّد «شنق» و ثلاثی مزید «اشنق» به یک معنی هستند.
این مطلب را «ابن سکّیت» در کتاب اصلاح المنطق ذکر کرده است. البتّه اینکه امام علیهالسّلام «اشنق لها» فرموده نه «اشنقها» برای این بوده که قرینه جمله «اسلس لها» باشد، گویی چنین گفته است:
« اگر سوار، مهار شتر را تنگ گیرد. و در حدیث آمده است که رسول خدا – درود خدا بر او و خاندانش – بر شتر خویش خطبه ایراد میفرمود در حالی که مهار آن را کشیده بود و حیوان هم نشخوار میکرد. »
و از نشانههای اینکه «اشنق» به معنای «شنق» آمده شعر عدی بن زید عبادی است: «وضعیّتی که ما داشتیم او را افسرده ساخت که غل و زنجیر دستهای ما را بسته بود و به گردن ها کشیده میشد.»
اضافه کردن نظر